شهر شهر فرنگ است بیائید و تماشا کنید قهرمان نامدار را. پهلوانی که قرار بود دختر شاه پریان را از چنگال دیو سپید برهاند درمیانه گودال خوان نهم در غلتیده است و هم اکنون نظاره گر جوشش خون تنش بر سر نیزه های تیز و تیره ای است که از اعماق زمین برامده اند
در این میانه اما نعر خنده دیو سپید هفت بند اسمان را میلرزاند. خوش است چه بستر عشق دخترک نو شکفته شاه پریان را به خون بکارت او اغشته است . راست پیش از انکه جان از تنش برگیرد تا مباد که درهای بهشت برویش گشاده شوند.
چه غمناک است نظاره طلوع و غروب خورشید در بهشت زیبای فراوانیها برای پهلوان افسانه ای وقتی می داند که دختر شاه پریان را به بهشت راهی نیست و دروازه ها بیهده به روی محور خود جیر جیر میکنند.
چه افسرده است ماه تمام وقتی با همه نور افشانی اش اثری از دو دلداده نمی یابد/در بر هم غنوده / و تنها چیزی که می بیند هیکل تکیده پهلوان تنهائی است که صورت رویایش را در اینه اشک چشم به ناباوری نظاره میکند.
شهر شهر فرنگ است/بیائید و تماشا کنید دختران سیاه پوش حرم سلطان مردگان را که در جشنهایش میهمانان حق خوردن و نوشیدن و نواختن و شادمانی ندارند و در بزمهایش حیوانات در خون خود به اهنگ گوش خراش خرخر گلوگاه بریده شان میرقصند. سلطانی که شربت شیرین را تنها بهنگام عزا و پس از کبود شدن تن های سیاهپوش بر سروروی کوبان/به لبهای تشنه شان روا میدارد.
شهر شهر فرنگ است/ بیائید و تماشا کنید/بیائید و بیاموزید صنعت صورتکسازی را بر صورتهای زنده. با استفاده از کنترل کوچکترین عضلات و بدون کاربرد هیچگونه رنگی. اخر رنگ برادر نیرنگ است و صورت زیبا انستکه در پشت روبنده سیاه از شرم گلگون شود حتی اگر در میانه اش بینی ای نباشد. هنگامی که لبخند فرو خورده می شود چه نشان سبکسری است و ابروان گره خورده و پیشانی چین خورده با حلقه سیاه دور چشمان بر صدر گونه هائی نتراشیده نشان صلابت و مردانگی وغیرت است و همیت
No comments:
Post a Comment