Thursday, April 5, 2007

خورشید گردو و سنجاب

شفق سرخ بر افق دامن زد
خورشید گلگون از پشت کوههای نزدیک به دنیای خواب الوده شب سرک کشید
نیشحندی زد و حقارت این دنیای بی افتاب را چندی در اندیشه شد

نه دور از انصاف بود
پس خیزی برداشت و عزم اسمان کرد

باز هم لبخند
باز هم شادی
باز هم پرواز

اوج را همیشه خوش داشت
اما زیباتر و پرشکوه تر از ان توان خود را می یافت
برای بخشیدن

پس دانه های نور را بر تاریکخانه زمین افشاند و سرود رستن اغاز کرد

کودکانم سبکبال پر بکشید
دل شاد کنید
و همه خواب الودگان را
به میهمانی گرم نور فرا خوانید

ای سنجاب کوچولو
غصه گردوهابت را نخور
شادباش که دزدی به انبارت راه نیافته
برخیز و دوباره جمع کن
زین صندوقچه های گرد پر برکت

ای درخت گردوی پیر
خست کم کن
تو شادی زایش را دریافتی
بگذار دیگران میوه بچینند و قوتی فراهم اورند
تابستان گذشت
و زمستان را نصیبیت جز سرما و بی بری نخواهد بود
پس سنجاب کوجولو را دریاب
و به یاد اور که در سکون و انجماد زمستان
تنها تن کوچک و پرجنب و چوش اوست
که جراحت قلب بزرگ و یخ بسته ات را
گرمای مرهمی خواهد بود

شفق سرخ برامد و گردوی خشک چشم به راه خورشید خواباند
باز هم صبحی دیگر از پس شبی طولانی و سرد

اخرین بار کی بود
که از تنها شاخه سبزم
دانه گردوئی رها شد
در اسمان

شفق سرخ بر افق لمید
و درخت گردوی جوان که از چندی پیش خواب از سرش پریده بود
بر امدن گرمی و نور دل شاد کرد

No comments:

Blog Archive