Saturday, April 28, 2007

مار یا نه

چشم به رنگ اسمان بی لکه تموز
موی بلوطینه اویخته چون بید
سرزنده چون بهارین رودبار

ازمیان زنخدان و لبت
کدام قناری دانه چیده بود

رنگ اسمان در چشم بلوط درمو وقهوه برخال کنار لب. بیرون رفته بودیم با هم به هوای قهوه خوردن ولی نشد. هیچوقت نمی شد. پول می خواست که نداشتم. بیشتر در خیال که در واقع. و دوست پسر ایرانی اش که نیامده بود. این شد که فقط دوست ماندیم. ولی چه پر محبت. بدادم می رسید وقتی که لازم بود.
برای امتحان اماده می شدم. ترسان بودم. بار اول. نوشتن به زبان نا اشنا با شرایط و اوضاعی نامانوس. و چقدر سرد بود و تاریک. زمستان طولانی شمال. سرمای دهشتناک از بیرون و درون. وقتی فکرش را می کردم تیره پشتم میلرزید. پلی نزده بودم به سوی اینده. خودم را به سوی اینده پرتاب کرده بودم با فشار سوخت تنفر از پلیدی روزانه.
دوستش داشتم. رفتم که ببینمش تا انرزی بگیرم. خواب الوده در را باز کرد. نشسته بودم کنار میز تا جذب کنم زیبائی و محبتی را که از او تراوش میکرد. با بیحالی در یخچال را گشود و پیش از ریختن شیر در لیوان گفت که دوست تازه ای گرفته. انگار که معده ام مثل یک قطره توی روده هایم چکید. حفره بزرگی باز شده بود در میان دلم. بیرون امدم. چطور؟ لابد دستگیره در را گرفتم و چرخاندم. حتما از پله ها هم پائین امده بودم و از میان راهرو خوابگاه گذشته بودم. نمی دانم کسی حفره توی دلم را دید یا نه. ولی میدانم که یقینا از پله ها بالا رفتم. در را گشودم و روی تخت پیزری درست همانجائی که حفره ای وجود داشت نشستم و بند دلم را گشودم.
ازرده بودم. نه مثل سابق. از سر تنهائی و نا امیدی از سر بی پناهی بود که اب می شدم. زمستان بود. سرد بود و و تاریک و بیرون پوشیده از برف.
روز بعد در هم شکسته مثل ادمی که کتک خورده بیدار شدم. طعم بیعدالتی را چشیده بودم. دست و دلم می لرزید. نه چه بلاهتی بود این امتحان چند ساعت دیگر و همه ان پرتاب به سوی اینده. از جو زمین که خارج شدی جاذبه که رنگ باخت چشم از ستاره مقصد برمی داری و یکمرتبه متوجه می شوی. همه جا ظلمت تیره و سرد.
در زدند. نامه بود. اولین نامه ها. با خط زیبای اشنا و با خط پر محبت مانوس. صاف و پوست کنده. مثل خودشان. ترنم محبت. نسیم خانه. قربان صدقه ها و ماچهای ابدار. اطمینان از خوبی احوال نزدیکان و جویا شدن احوال مسافرشان. محبت جوشید و سرریز کرد از حفره های سر.
مرهم گرم بر زخم سوزناک و دردمند دلم. قلبی گرم در جائی مانوس برای من می تپید. دوستم داشتند عاشقانه به لهجه ترکی و با فارسی شکسته. رفتم سر جلسه امتحان.

1 comment:

Anonymous said...

khoob bood.
Dust dashtam.

Blog Archive