به شستشویش بودند
در میانه رود
تن پوشه اش
طراوت برهنگی
و دستهاش چلیپا بر سینه
با چشمانی منتظر و راضی
به میانه در امدم
تا سپر کنم دیدارش را
با حس خشم و حسادت
که میتراوید از منافذ پوست سوزنده از شرمم
نگاه رضایتمندش
میگداخت درماندگی ام را
که اب می شد در چشم و بر پوستم
داغ
2 comments:
من از این نوشته آخری خیلی خوشم اومد. قشنگ بود.
سل سبيل خيلي خوب بود. قالبت رو راست به چپ كن.
Post a Comment