Thursday, July 26, 2007

رویا

به شستشویش بودند
در میانه رود
تن پوشه اش
طراوت برهنگی
و دستهاش چلیپا بر سینه
با چشمانی منتظر و راضی

به میانه در امدم
تا سپر کنم دیدارش را
با حس خشم و حسادت
که میتراوید از منافذ پوست سوزنده از شرمم

نگاه رضایتمندش
میگداخت درماندگی ام را
که اب می شد در چشم و بر پوستم
داغ

2 comments:

تصویر said...

من از این نوشته آخری خیلی خوشم اومد. قشنگ بود.

آرش said...

سل سبيل خيلي خوب بود. قالبت رو راست به چپ كن.

Blog Archive